محمدرضا قائمینیک بیان کرد: در حکمت متعالیه بحثهای علمالنفس را با توضیحات مبسوطی داریم، اما در قلمرو طبیعیات و اجتماعیات این مباحث با این مبنا استمرار پیدا نکرده است؛ لذا در دو قلمرو اجتماعیات و طبیعیات دست ما خالی است و اینها قلمروهایی است که در جهان غرب پیرامون آن بحثهای متعددی انجام شده است. این دو قلمرو در سنت اسلامی به شدت نحیف است و به همین دلیل است که نمیتوانیم به نظام یا سامانه علم برسیم.
نشست معرفی و بررسی کتاب «چارچوبی برای سیاستگذاری علم، تعامل علوم طبیعی و علوم انسانی»، سوم آبانماه به همت خانه کتاب و ادبیات ایران و و با همکاری معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه برگزار شد.
محمدرضا قائمینیک، نویسنده و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی در این نشست بیان کرد: مسئله کتاب، سیاستگذاری نیست، بلکه طرح مسئلهای است که در شرایط فعلی در مورد علم داریم که با چالشهایی روبهرو بوده است که آیا علم سیاستبردار هست یا نیست و آیا این کار در مورد علم درست هست یا نیست و بخش دیگری از سوالات که به آنها کمتر پرداخته شده، این است که هر نوع سیاستی متناسب با هر نوع علمی نیست و سوال اصلی من این بود که خود اعمال سیاست در مورد هر پدیدهای از جمله علم، سطوحی دارد؛ یعنی هر نوع سیاستی با هر نوع علمی سازگار نیست. تلاش بنده در این اثر این بوده که ببینم اگر ما قرار باشد سیاست علمی داشته باشیم، این سیاستگذاری باید از ماهیتی برخوردار باشد؛ چون مسئله اساسی این است که ماهیت دستگاههای سیاستگذار علم ما با ماهیت علومی که در سنت ما بوده سازگار نیست؛ یعنی جنس سیاستی که دارد اعمال میشود با سنت ما سازگاری ندارد.
قائمینیک افزود: قلمرو سیاستگذاری علم را برخلاف غرب از درون تحولات طبیعی علوم خودمان به دست نیاوردیم و به همین دلیل این کار چند نقطه عطف مهم دارد؛ یکی جایی است که دوره جدید از دوره رنسانس دارد خودش را از لحاظ پاردایم علمی از تفکر یونانی جدا میکند. یک تحولی از یونان به جهان مسیحی اتفاق میافتد، اما این ماجرا تا قرن سیزدهم ادامه دارد؛ یعنی درکی که جهان را بر اساس جوهر و اعراض میفهمد و با این درک علم را سامان میدهد، اما از دوره رنسانس یک تحول پارادایمی دارد رخ میدهد و درک انسان از جهان خودش درک ریاضیاتی میشود و عالم را بر اساس ریاضیات میفهمیم. این درک در دوره روشنگری هم تکوین پیدا میکند؛ بنابراین یکی از نقاط عطف این کار گسست از قرون وسطی است.
تبدیل علم به یک امر جمعی و نهادمند در قرن نوزدهم
وی تصریح کرد: یک مقطع مهم دیگر، پیدایش قلمرو علوم اجتماعی در قرن نوزدهم است. با استناد به آثاری که در زمینه مطالعات علم در قرن بیستم نوشته شده سعی کردهام این فرضیه را تقویت کنم که پیدایش قلمروی به نام سیاستگذاری علم آنطور که ما با آن دست به گریبان هستیم، متوقف بر شکلگیری یک فهم جمعی از علم است که نمودش علوم اجتماعی و بعد جامعهشناسی علم و معرفت است. تصور من این بوده که اینجا علم دیگر آن پدیده فردی که در قرن ۱۴ یا ۱۵ است نیست بلکه خود علم تبدیل به یک امر جمعی و نهادمند میشود و نهاد جمعی پیدا میکند و اشخاص خاصی در علم مطرح نیستند و منشا علم و معرفت ما فهم اجتماعی از علم است و مقولات اندیشه و علم توسط جامعه تعیین و تکلیف و تبیین میشوند.
قائمینیک گفت: بنابراین این هم نقطه عطف دوم است؛ یعنی جایی که فهم اجتماعی از علم پیدا میشود و مقدمه لازم شکلگیری سیاستگذاری علم به معنایی است که الآن آن را میفهمیم. نقاط عطف جهان غرب این دو نقطه است و بحثهای مربوط به دکارت و کانت و گالیله و … علیرغم اهمیتی که دارند از حیث این مطالعه نقطه مهمی نیستند بلکه این دو نقطه از دوره روشنگری مهمتر بوده است.
وضعیت علم در جهان اسلام
وی بیان کرد: اما در جهان اسلام دست بنده بسته است؛ چون در تحولات علم در جهان اسلام چند سده بسیار پررونق را شاهدیم که با حمله مغول این تحولات علمی کاهش پیدا میکند و در این دوره یک تلائمی بین علوم طبیعی، الهیات، ما بعدالطبیعه و سیاست میبینیم و یک نوع سازگاری وجود دارد و یک پارادایمی است که دانشمندان در آن مسائلشان را حل میکنند. چالش اصلی که در پایان این دوره مطرح است، اینکه این تلائم از یک دورهای به بعد دیگر نیست و تحولات علوم طبیعی را نداریم و این تحولات خیلی با شدت کمتر دنبال میشود و در عوض، قلمرو مابعدالطبیعه و عرفان و علومی مانند فقه استمرار بیشتری پیدا میکنند و رونق علوم طبیعی در این سدهها کم میشود.
قائمینیک گفت: بنابراین تلائم اولیه در ادامه وجود ندارد، اما در قلمرو مابعدالطبیعه تفاوتی بین این نگاه جهان اسلام با اواخر قرون وسطای غرب میافتد و آن هم اینکه در تفکر شرق جهان اسلام چالشهایی که اواخر قرون وسطی برای نگاه مابعدالطبیعی رخ میدهد، در این نگاه رفع میکنیم؛ مانند بحثهایی که در حکمت متعالیه رقم خورده است؛ یعنی در اواخر قرون وسطی، چالشهایی داریم که به شدت از فلسفه اسلامی هم متأثر است و چون رفع نمیشود علم جدید شروع میشود و این طرف، ماجرا به نحو دیگری ادامه پیدا میکند.
وی بیان کرد: نگاه شرق با غرب جهان اسلام تفاوت دارد و لذا در بخش دوم کتاب در یک دورهای تلائمی که در غرب پیدا شده را دیدهام اما در دوره بعد این تلائم نیست اما در فلسفه اولی یا حکمت نظری ما یکسری نوآوریهای خاصی را میبینیم؛ مانند انتقال علمالنفس از طبیعیات به قلمرو حکمت و الهیات و اصل اتحاد علم و عالم و معلوم و مسائلی از این دست.
قائمینیک تصریح کرد: با این نگاه به جهان اسلام در بخش نتیجهگیری چند نکته را طرح کردهام و شاید انتظار این باشد که بگویم برای سیاستگذاری چه راهکاری وجود دارد، اما تصور من این بود که ما چون تلائمی بین علوم نداریم از اینرو در دوره معاصر نتوانستیم پس از مواجهه با جهان غرب واکنش مناسبی داشته باشیم. از یک طرف در حکمت متعالیه بحثهای علمالنفس را با توضیحات مبسوطی داریم، اما در قلمرو طبیعیات و اجتماعیات این مباحث با این مبنا استمرار پیدا نکرده است؛ لذا در دو قلمرو اجتماعیات و طبیعیات دست ما خالی است و اینها قلمروهایی است که در جهان غرب پیرامون آن بحثهای متعددی انجام شده است. این دو قلمرو در سنت اسلامی به شدت نحیف است و تصورم این است که به همین دلیل است که نمیتوانیم به نظام یا سامانه علم برسیم.
وی افزود: این نکته به زعم بنده مهمترین چالش سیاستگذاری علم در ایران است؛ یعنی چون چنین درکی نداریم نمیتوانیم در مقام سیاستگذاری قرار بگیریم و تصور من این است که غرب به این دلیل این حوزه را گسترش میدهد و رشتههای این بحث را به وفور توسعه داده که آن سامانه علم و نظام دانش در آنجا یک حداقل نظمی دارد و این سامانه علم میتواند امکان سیاستگذاری را فراهم کند؛ از اینرو دستاورد این کتاب طرح یک مسئله است که اگر میخواهیم سیاستگذاری علمی داشته باشیم که متناسب با سنت خودمان باشد باید این ماجرا از دل تحولات سنت اسلامی و رسیدن به یک تلائم بین قلمروهای علم صورت بگیرد.
در بخش دیگری از این نشست نوبت به سیدمحمدتقی موحدابطحی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی رسید. وی بیان کرد: پس از انقلاب اسلامی ایران، دغدغهای در کشور به وجود آمد تا نسبت جامعه ایرانی – اسلامی با علوم مدرن روشن شود و به خصوص تأکید روی علوم انسانی بود و بر همین اساس مراکز آموزشی و فرهنگی و سیاستگذاری متعددی هم شکل گرفت تا ضمن بررسی علوم انسانی موجود و بررسی مناسبات آن با آموزههای اسلامی، ببیند میخواهد چه کاری با این علوم انجام دهد تا از یکسو سازگاری آن با علوم اسلامی بیشتر شود و هم کارآمدی بیشتری داشته باشد. این حرکت سرآغاز جریانی شد که از آن تحت عنوان تحولخواهی در عرصه علوم انسانی و به طور خاص تولید علوم انسانی اسلامی یاد میشود.
موحدابطحی گفت: تا مقاطعی بحث تحول علوم انسانی در عرصه آموزشی و پژوهشی دنبال میشد و در مقطعی سیاستگذاری در باب علم و تولید علوم انسانی اسلامی وارد مرحله سیاستگذاری علم میشود. به صورت تخصصیتر در سال ۱۳۷۵ بود که شورای اسلامیشدن دانشگاهها و مراکز آموزشی مطرح شد که البته عنوان قدری ایراد دارد و اسلامیسازی بهتر است، اما در سال ۱۳۸۸ شورای تحول و ارتقای علوم انسانی شکل گرفت.
وی افزود: مجموعه اقداماتی شروع شد که ارزنده هم هستند، اما مبتنی بر یک نظریه و سیاست مشخص نیست تا اینکه برخی از اساتیدی که مخالف علم دینی هستند سالها پیش تذکر داده بودند که اگر خواهان تحول علوم انسانی هستید و میخواهید علوم انسانی مدرن را براساس مبانی و ارزشهای دینی بازسازی کنید؛ یکی از چندین اقدام لازم این است که علوم انسانی موجود را خوب بشناسید و وقتی میگوییم این علوم را بشناسید؛ یعنی با تاریخچه پیدایش و زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی آن، که موجب پیدایی آن شد و زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی که موجب تحول آن شد آشنا شوید.
موحدابطحی گفت: سپس اتفاقاتی افتاد که به علوم طبیعی انجامید و پس از آن زمینههای شکلدهی به علوم انسانی جدید فراهم شد و از آن تلقی ارسطویی افلاطونی و یا به تعبیر دیگر تلقیای که در یونان باستان بود در باب چیستی انسان و جامعه و سعادت او عبور کردند و به تصور جدیدی در باب ماهیت انسان و جامعه و سعادت آن رسیدند.
وی تصریح کرد: کتاب «چارچوبی برای سیاستگذاری علم، تعامل علوم طبیعی و علوم انسانی» در فصول اول این بحث را نشان داده است؛ یعنی تعامل علوم طبیعی و انسانی در جهان غرب به نمایش گذاشته شده است و این کمک میکند که دریابیم پیدایش علم مدرن یعنی گذر از طبیعیات ارسطویی و هیئت بطلمیوسی، یک گذر کوتاهمدت و با سیاست از قبل تعیینشده نبوده است، بلکه یک طرح درازمدتی بوده که بسیاری از بخشهای این حرکت هم به صورت تصادفی رخ داده است. اگر رم شرقی از عثمانی ا شکست نمیخورد شاید داستان تاریخ و تحولات علمی به نحو دیگر رقم میخورد یا اگر فتح آندلس توسط مسلمین نبود شاید تاریخ به نحو دیگری رقم میخورد یا اگر برخی اختراعات نمیشد و … علم جدیدی پیدا نمیشد و به تبع آن هم علوم انسانی جدیدی نداشتیم. در این قسمت بسیار خوب و هوشمندانه و با تتبع بالا کار را پیش بردهاند.
موحدابطحی بیان کرد: نکته دیگر اینکه وقتی میگوییم چارچوبی برای سیاستگذاری علم به ذهن متبادر میشود که نویسنده سعی دارد زمینههای معرفتی موجود را که میتواند به تحول علم و به صورت خاص تحول علوم انسانی شود و در نهایت به علوم انسانی اسلامی تبدیل شود را تبیین کند و به نظر میرسد در بخش دوم کتاب این انتظار وجود دارد که این تحولی که این همه شعار در مورد آن داده میشود مطرح شود و توقع این بود که نگاهی که در بخش اول کتاب است در این بخش هم بیاید؛ یعنی علاوه بر زمینههای معرفتی که میتواند برای تحول علم به ما کمک کند، زمینههای غیرمعرفتی را هم که در این زمینه موثر بوده یا خواهد بود و باید روی آن سرمایهگذاری کرد را هم بیان میکردند.
وی افزود: در کل کار بسیار ارزندهای است و انتظار میرفت که این حرکت سالها قبل یعنی زمانی که یکی از منتقدین مطرح کرد که باید علوم انسانی غرب را بشناسیم تا در آن تحول ایجاد کنیم نوشته میشد، اما اکنون نوشته شده و باید به خاطر نگارش این کتاب از نویسنده تشکر کرد.

