عدالت در جهان متحول:یکی از مهمترین پرسشها در فلسفه سیاسی معاصر این است که نهادهای اصلی اجتماعی و سیاسی را با چه اصولی باید تعدیل و تنظیم کرد، تاجایی که ممکن است، مطمئن شد که آنچه حق ما است به ما داده میشود. پاسخ به این پرسش نظریهای را در خصوص عدالت اجتماعی تدارک میکند: نظریهای در خصوص عدالت اجتماعی، چونکه این مسأله را مطرح میکند که ما چه چیز به یکدیگر مدیونیم؛ و نظریهای در خصوص عدالت اجتماعی، چونکه به سازمانِ جوامع توجه دارد.
عدالت در جهان متحول
هدف من در این کتاب این نیست که چنین نظریهای را بدست دهم. بلکه هدف من این است که بعضی از مهمترین مباحث مربوط به عدالت اجتماعی در سی و پنج سال اخیر را شرح دهم، درواقع، از زمان انتشار نظریه تأثیرگذار جان رالز، یعنی نظریه عدالت به بعد. نظریه عدالت توضیح میدهد که چه کسی مستحق چه چیزی است. به عبارت دیگر، آن مقدار عدالت را بیان و گستره آن را ترسیم میکند. با توجه به مسأله گستره، و تا همین اواخر، عدالت را غالباً، تعدیل کننده آن چیزی میفهمیدند که ما به شهروندان معاصرمان مدیونیم. بنابراین، بر اساس آن دیدگاه، عدالت، برای مثال، مستلزم آن است که با تمامی شهروندان آن کشور، صرف نظر از مذهب آنها، یکسان رفتار شود، یا مستلزم آن است که راضی نشویم هیچ شهروندی با فقر و بیچیزی زندگی کند.
عبارت
به عبارت دیگر، نظریههای عدالت به دنبال آن هستند تا از دولت رفاه که از نظر فرهنگی همگن و از نظر سرزمینی محدود است، دفاع کنند. همانطور که بسیاری از مفسران استدلال کردهاند، این همان کاری است که نظریه عدالت جان رالز انجام میدهد. با این حال، تقریبا در سه دهه گذشته، تعدادی چالش برعلیه این درکِ (از نظر برخی) نسبتاً ساده ازعدالت طرح شده است. کشورها از نظر فرهنگی همگن نیستند: آنها از گروههای قومی و مذهبی بسیار متفاوتی تشکیل میشوند که در آرمان برابری باهم نزاع دارند، آرمانی که از بسیاری از تفکرات سنتی در باب عدالت و از برخی از کسانی که میخواهند ملت خودشان را پایهگذاری کنند، پشتیبانی میکند.
ملتها
علاوه بر این، اگر چه ملتها، به یک معنا، از نظر سرزمینی محدودند، همچنین در معرض فشارهای رو به رشد دنیایی قرار دارند که بهطور فزایندهای جهانی شده است. آنها مجبورند با مسائل فراملی مانند مهاجرت و توزیع ثروت بین مرزها سروکار داشته باشند. علاوه بر این، آگاهی بیشتر از هزینه سیاستهای اقتصادی و زیستمحیطی فعلی ما برای جانشینانمان، برخی فلاسفه را به این سمت سوق داده که استدلال کنند عدالت فقط ما را در قبال معاصرانمان ملزم نمیکند، بلکه در قبال جانشینانمان نیز ملزم میکند (نکتهای که رالز، در واقع، در نظریه عدالت طرح میکند). در نهایت، رشد مطالبات، در بخشی از بازماندگان قربانیان بیعدالتی، برای جبران (گاهی چند صد سال بعد)، این دیدگاه را که تنها قربانیان مستحق غرامت هستند زیر سوال میبرد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.