چهارشنبه ۱۱ تیرماه ۱۳۹۱ مثل خیلی از روزهای دیگر برای ارائه گزارش کارها خدمت حاج خانم رسیدم. مدیر کل منابع انسانی هم حضور داشت. روزهایی بود که دورهی شیمی درمانی را شروع کرده بودند و از نظر جسمی حال مساعدی نداشتند. شاید هر کس دیگری در این وضعیت قرار داشت، در بستر بیماری استراحت میکرد تا مراحل سخت درمان را راحتتر تحمّل نماید. اما تقریباً کمتر از دو هفته بعد از جراحی، در محل کار حاضر شده بودند. با اینکه ما عشق به کار ایشان را از قبل بارها دیده بودیم اما شرایط پیش آمده جدید، نوع مواجهه با بیماری و صبوری به تمام معنا در این مرحله برای امثال من عجیب بود. گزارشهای من و توصیههای ایشان که تمام شد، با جملاتی آرام و قاطع گفتند که فرصت آدمها برای زندگی زیاد نیست و در حالی که چشمانشان پُر از اشک بود گفتند: «یادتون هست یکی دو سال پیش ثبت تجربیات مدیریتی من در دانشگاه مطرح شد و قرار بود کتابی در این زمینه نوشته شود؟ اما در جلساتی که برگزار شد، توافقی حاصل نشد و البته من هم اصراری بر آن نداشتم. اما الان فکر میکنم زکات آموختن و تجربه کردنم را باید بپردازم و فرصت را نباید از دست داد. حالا میخواهم در حضور مدیر کل منابع انسانی، مسؤلیت انجام این پروژه را به شما واگذار کنم».
برای مطالعه ادامه متن ۳۵ صفحه آغازین کتاب را در متن بالا دریافت نمایید.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.